دختری با ریسمان نقره ای
نویسنده:
جمال میرصادقی
امتیاز دهید
داستان از یک پیک نیک شروع می شود از خردسالی یک نقاش ...کودک تحت تاثیر یک موجود اثیری که الهام بخش اوست خالق تصاویر زیبا می گردد و وشهرتی به هم می زند ...کتاب به زبان ساده نوشته شده است والبته با رعایت کامل تمام اصول داستان نویسی ...قصه روایت کامل یک زندگیست ...رشد ...تغییرات ...عشق ...الهام از افسانه ها ...وجود مقدس دختری با ریسمان نقره ای ...تولد داستان در کنار یک
رودخانه شروع می شود و نشانی به تومی دهد که به اصل موضوع هدایت می شوی ...دختری که با ریسمانی نقره ای ظاهر می شود وحکایت ریسمانش شاید حکایت دربندبودن واسارت نوع بشر است ...کتاب هیجان خاصی ندارد آرام روایت می کند ومی گذرد ...
قسمتی از کتاب:
توپ بالا رفت، چرخ خورد و گشت و گشت و از دیوار باغ بیرون رفت.
«بدو فرهاد، بدو...»
دوید. از باغ بیرون آمد. آفتاب به چشم هایش زد. به این طرف و آن طرف نگاه کرد.
آب در سرازیری جوی می رفت و شرشر صدا می کرد. توپ روی آب می رفت.
دنبالش دوید. خم شد، توپ از دستش لیز خورد و رفت. دختری با طناب می زد و از پایین جوی بالا می آمد.
«بگیرش... بگیرش...»
دختر توپ را از آب گرفت. لبخند زد. دستش بالا رفت. توپ توی هوا بود، می چرخید، بعد میان دست های او.
بیشتر
رودخانه شروع می شود و نشانی به تومی دهد که به اصل موضوع هدایت می شوی ...دختری که با ریسمانی نقره ای ظاهر می شود وحکایت ریسمانش شاید حکایت دربندبودن واسارت نوع بشر است ...کتاب هیجان خاصی ندارد آرام روایت می کند ومی گذرد ...
قسمتی از کتاب:
توپ بالا رفت، چرخ خورد و گشت و گشت و از دیوار باغ بیرون رفت.
«بدو فرهاد، بدو...»
دوید. از باغ بیرون آمد. آفتاب به چشم هایش زد. به این طرف و آن طرف نگاه کرد.
آب در سرازیری جوی می رفت و شرشر صدا می کرد. توپ روی آب می رفت.
دنبالش دوید. خم شد، توپ از دستش لیز خورد و رفت. دختری با طناب می زد و از پایین جوی بالا می آمد.
«بگیرش... بگیرش...»
دختر توپ را از آب گرفت. لبخند زد. دستش بالا رفت. توپ توی هوا بود، می چرخید، بعد میان دست های او.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دختری با ریسمان نقره ای